امام رضا علیه السلام قریب غریبه ها |
بسم الله الرحمن الرحیم گل مریم کنار ضریح دوستی دارم که فرزند شهید است و روزی به حرم آمد. معجزه را قبول نداشت. برایش دلیل می آوردم و می خواستم برایش اثبات کنم که معجزه وجود دارد. در حال صحبت کردن بودیم که حرم شلوغ شد و خانمی که شفا پیدا کرده بود را به سمت آگاهی می بردند تا آسیبی نبیند و بررسی کنند تا واقعیت را بفهمند. در اتاق با کلامی منقطع می گفت: سال ها بود نمی توانستم صحبت کنم. داخل حرم نشسته بودم، نوری در گلویم وارد شد و الان می توانم صحبت کنم. خوشحال بود و مانند بچه ای که تازه می خواست صحبت کند، سخن می گفت. به دوستم گفتم امام رضا (ع) کرامتش را به تو نشان داد! ماجرایی را نیز دوستم خادم حرم رضوی برایم گفت: فردی در ایالت متحده دوره خلبانی را گذرانده بود و می خواست مدرکش را بگیرد و خیلی آشفته بود. ایرانی در آنجا از او سؤال می پرسد چرا این قدر آشفته هستی و جواب می دهد: همسری دارم که بیمار است و پزشکان نتوانسته اند بیماری اش را تشخیص دهند و الان در بستر است و کاری از من بر نمی آید. آن فرد می گوید: دکتری را در ایران و شهر مشهد با نام “دکتر رضا” می شناسم و هر کسی پیش او می رود، مریضش خوب می شود. فقط با خودت قرار بگذار تا اگر همسرت خوب شد، هدیه ای به او بدهی. در هواپیما می نشیند و با خودش قرار می گذارد تا اگر همسرش سالم شد، هدیه ای به دکتر رضا بدهد. به خانه می رسد و همسرش را سالم می بیند و ماجرا را از او می پرسد و همسرش می گوید: دکتر رضا خانهمان آمد و گفت هدیه ای که همسرت می خواست به من بدهد را برایم بیاورد. این فرد به مشهد می آید و در خیابان امام رضا (ع) دور فلکه آب به دنبال مطب دکتر رضا می گردد و نمی داند حضرت حیات مادی ندارند. یکی از دوستان خادم حرم او را پیدا کرد و ماجرا را از او سؤال کرد و او گفت: آمده ام از دکتر رضا تشکر کنم که همسرم را مداوا کرده است. خادم می فهمد و او را داخل حرم می آورد و او را جلوی ضریح می برد و می گوید دکتر رضا این جا هستند. آن فرد می رود و حضرت را زیارت می کند و در بازگشت به دوست خادمام می گوید: دکتر رضا را دیدم و تمام مشکلاتم را به او گفتم و هدیه ام را به او دادم و ایشان قبول کردند تا همه مشکلاتم را حل کنند. منبع: پایگاه رضوی
[ چهارشنبه 92/11/16 ] [ 1:27 صبح ] [ رضا ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام اتفاقات در یک لحظه رخ داد نگاه کردم و دیدم کودکی در بغلش است و به آرامی از پنجره فولاد جدا شد تا کسی او را نبیند و حرکت کرد تا به آن سمت صحن رود. وسط صحن مردم فهمیدند و همگی هجوم آوردند تا قطعه ای از لباس این کودک را برای تبرک با خود ببرند. سمت دوستم رفتم و کودک را از او گرفتم و به جایی بردم. سپس از مادرش پرسیدم موضوع چیست و او بعد از 10 دقیقه گریه کردن گفت: قلب بچه ام از کودکی بزرگ شده و شش ماهش است. دکترها جوابش کرده اند و آورده ایم این جا یا حضرت رضا (ع) خوبش کند، یا جسدش را همین جا دفن کنیم. از مادرش پرسیدم پرونده پزشکی همراهت داری؟! پرونده اش را نگاه کردیم و دیدیم مشکلش اساسی بوده، از پله های اتاق پایین آمدم. در “ایوان طلا” یکی از خادمان حرم دختر سه ساله کوچکی در بغلش بود و تمام زائران دنبال او می دویدند. کمکش کردم و کودک را در اتاق آگاهی بردیم تا آسیبی به او نرسد. با لحنی خاص از پدرش پرسیدم: چه شده؟! و او پاسخ داد: در حال بازی کردن بود و سماور آب جوش بر رویش ریخت. گوشت یک پارچه ای بر روی صورتش در آمده بود و معالجه نمی شد. برای شفا یافتم به حرم امام رضا (ع) آوردیم و پس از شفا یافتن هیچ علامت و نشانه ای از آن لکه بزرگ در صورت دخترم نیست. پدرش باور نمی کرد. دیده بودم نابینا و فلج شفا پیدا می کند، اما این گونه معجزه خیلی عجیب بود. صورت دختر می درخشید. منبع: پایگاه رضوی [ دوشنبه 92/11/7 ] [ 11:29 عصر ] [ رضا ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم به همه جواب می دهیم منبع: پایگاه رضوی [ یکشنبه 92/11/6 ] [ 1:45 عصر ] [ رضا ]
[ نظرات () ]
بسم الله الرحمن الرحیم ناقل: حجة الاسلام راشد یزدی طلبه جوان در کنار سقاخانه ایستاده است که ناگهان چشمش به آیة الله شیخ مرتضی حائری(فرزند آیة الله حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذار حوزه علمیه قم) می افتد. گل لبخند بر گلخانه لبانش میهمان می شود و بی اختیار به سویش می دود. به نزدیکش که می رسد سلام می کند و با کمال ادب دستش را می بوسد و همچنان که دست ایشان را در دست دارد، می گوید: - آقا! من خواهشی از شما دارم. - بگو پسرم، چه می خواهی؟ در این سفر که به من افتخار ندادید ولی به من قول بدهید سفر بعد که به زیارت آقامشرف می شوید، یک وعده نهار یا شام در خدمتتان باشم. آیة الله حائری آهی می کشد و می گوید: - ولی سفر دیگری در کار نیست. - چی؟! سفر دیگری در کار نیست؟! - بله، سفر دیگری در کار نیست. - آخر از کجا اینقدر مطمئن هستید؟ امیدوارم که صد سفر دیگر هم به زیارت اقا امام رضا علیه السلا مشرف شوید. - اما خود آقا به من فرمودند که ؛ « تو دیگر به زیارت من نیا! اکنون دیگر نوبت من است که به دیدار تو بیایم. » گمان می کنم که زمان مرگ من نزدیدک است و دیگر توفیق زیارت آقا را پیدا نخواهم کرد. کرامات امام رضا علیه السلام ، ص 28 - 27 [ پنج شنبه 92/11/3 ] [ 3:58 عصر ] [ رضا ]
[ نظرات () ]
|
|
[ طراحی : پرشین اسکین ] [ Weblog Themes By : Persian skin ] |